دیگر نه اشکهایم را خواهی دید/نه التماسهایم را
ونه احساسات این دل لعنتی را...
به جای آن احساسی که کشتی/درختی از غرور کاشتم.
نمیشــ ـ ـه غرقــ ـ ـه درغــ ـ ـم بود ، ولی از گریــ ـ ـه رو گــ ـ ـردوند
نمیشــ ـ ـه تا تــ ـ ـه آواز ، فقــ ـ ـط از تــ ـ ـرس فــ ـ ـردا خونــ ـ ـد
رفیقم رفیقایه قدیم
قدیما رفیقا ناموس رفیقشونو میشناختن ولی الان
هــــــی خدا.......
زمین رو از رفیق بد وخیانت کار پاک کن.
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه.اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !
تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!
تنهایی،چشم براه بودن،غم،غصه،نا امیدی،شکنجه روحی،دلتنگی،صبوری،اشک بیصدا،
هق هق شبونه،افسردگی،پشیمونی،بی خبری و دلواپسی و .... !
برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد
و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد
تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...
و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ...
از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...
من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...
اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...
از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
آن ســـیــب را نـــچــیــنـم ، چــون نـمی تـوانـم ...
دسـتـانم را در گـلـدانـی خـواهـم کـاشـت ، چـشمان تـورا بـار خـواهـنـد داد
قـــلـــبـــم را :
شــایـد تـورا فـرامـوش کــنـد ،
دیــگـر هـرگـز امـتـحـان نـخـواهـم کـرد ، عـاشـقـی را مـی گـویـم
خــســتـه شــده ام از دوری تــو از تـاریـکـی . بـی تــو ... آرزویــــم :
در تـاریـکـی ..... روشـنـایــی ، هر کجا .... با حضور تو ...
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
گفتم: می دونم!
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
… گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
دو سیگار امشب در گوشه ی لبم گذاشتم
یکی برای تو دیگری به یاد تو
تو دیگر سیگار دود نکن
خودم برایت دود میکنم
مهم نیست ریه هایم بوی مرگ بگیرن
تو خوب باشی کافیست
حتی اگرقرار باشد در رویاهایم تو را ملاقات کنم
پــآے رَفتَن نَدآرَم(!)
رآست مـــــ ـیـــــیگُفت
بآ
گاهی حــــرف ها وزن ندارد …
ریتم ندارد …
آهنگ ندارد …
اما خوب گوش کن …
درد دارند …
میگویند رسم زندگی چنین است می آیند.... می مانند.... عادت میدهند.... و می روند.... و تو در خود میمانی و تو تنها می مانی.... راستی نگفتی رسم تو نیز چنین است؟ مثل.....؟
هی غریبه... روی کسی دست گذاشتی که همه ی دنیامه بی وجدان انقدر راحت بهش نگو عزیزم سختمه...
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سالهاست دیگر
کسی از لبهام نشنیدَهست: "دوستت دارم"
*****************
میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . . / .
دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........
گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...
چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي
كدامين نقاب را بر مي داري؟
فصل نقابهاست...
انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند
اگر روي واقعي داشته باشيم
كسي ما را نمي پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟.
آسمان را گفتم
می توانی آيا
بهر يک لحظهء خيلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت ديگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
کهکشان کم دارم
نوريان کم دارم
مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسيدم
می توانی آيا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند ! فقط ادامه می دهند ! ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮏ ! ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ، ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ “ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﻣﯿﺪﻫﺪ . . .! کاشکی یکی بود که فقط با یکی بود … کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود … آدمیزاد بی غذا دو ماه دوام می آورد بی آب ، دو هفته بی هوا ، چند دقیقه بی"وجـــدان"، خـیلی . . . متاسفانه خیلی ! پشت سرم حرف بود... حدیث شد... می ترسم آیه شود ! سوره اش کنند به جعل ! بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل!!! همه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست ! این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ، از افتادن میترسند …!!
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند: «نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .» پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود. پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد. برای دیدن کامل متن به ادامه مطلب برو عزیزم......!!!
ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﺕ
ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ
ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻧﻪ ﻓﮑﺮﺷﻮ
خودت بودی و حوایت !
کسی نبود که حوایت را هوایی کند!!!!
ϰ-†нêmê§ |
این دوست داشتنی ترین شالگردن شب های سرد من است ؛ باور کن